سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کارون

ماه رمضان اومد و اون صفای همیشگیش. اما ماه مبارک امسال برای من با سال های قبل فرقهای اساسی داره. امسال مجبورم در لباس مقدس خدمت و در گرمای بعضا بالای 50 درجه خوزستان و دور از سفره سحر و افطار مادر (روحی بفداها) روزه بگیرم. من باب ریا قربه الی الله!!!

آسایشگاه افسرهای پادگان (لیسانسه ها) از آسایشگاه بقیه سربازا جداست. تقریبا میشه گفت غیر از فعالیت از ساعت 8 صبح تا 1.30 ظهر اون هم  توی شعبه های اداری و زیر کولرهای گازی کار دیگه ای ندارن.بقیه اش هم که بر می گردن آسایشگاه و خواب Zzzzz.

سحر ها اکثر افسرها بیدار میشن و سحری میخورن اما بعضی ها هم ظهر که میشه سفره نهارشون به راهه! هر چند کم ولی ... . وقتی خودشون سر صحبت رو باز میکنن از گرمای هوا و تن نحیفشون میگن. تنی که هر روز تو آینه ی تمام قد آسایشگاه برانداز می کنن و دور بازوهاشون رو کیفی و کمی می سنجن که چند سانت زیاد یا کم شده!



....................................................


عبدالمالک، سرباز 19 ساله ی بلوچ و باصفا و باهوشیه که بخاطر مهیا نبودن شرایط، علیرغم استعداد بالا از ادامه تحصیل جا مونده و مجبور شده با همون مدرک دیپلم نزدیک به 2000 کیلومتر راه رو برای گذراندن دوران سربازی به خوزستان بیاد.

هر چند بخاطر کیفیت پایین افطار و سحر، غذا کم خورده بود، هر چند کار سختش توی بایگانی کردن پرونده ها رمقش رو گرفته بود، هر چند مجبور بود با عطش فراوان اسلحه به دست جلوی اسله خانه و در گرمای ظهر خوزستان تمام قد ایستاده نگهبانی بده، هر چند از صورت نحیفش مثل بارون عرق می ریخت اما هنوز هم در جواب خسته نباشید ها جوابش " نصر من الله و فتح قریب" بود. اذان مغرب شد و هنوز عبدالمالک با زبان روزه جلوی درب اسلحه خانه نگهبانی میداد.

روزه ات قبول عبدالمالک! پاینده باشی!



نوشته شده در سه شنبه 91/5/3ساعت 6:19 عصر توسط محمدعلی زرین نظرات ( ) |



Design By : ParsSkin.com