سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کارون

مثل سنوات گذشته قرار شد ماه رمضان تو ایستگاه مترو نمایشگاه کتاب برقرار کنیم. اینبا ر هم قرعمون به یه ایستگاه مرکزی افتاد. جایی که اکثر رهگذران قشر کارمند و تحصیلکرده و با عقاید گوناگون هستند.

عصر حدود ساعت 5-4 بعد از ظهر بود که غرفه نسبتا شلوغ شده بود . تو اون شلوغی دیدم یه نفر کتاب «عزتشاهی» رو دستش گرفته و با ولع و دقت تامی نگاه می کنه.

من هم که تازه کتاب عزتشاهی ( با اون توصیه بینظیری که خود آقای عزتشاهی اول کتاب برام نوشته) رو با شوق و اشتیاق تموم کرده بودم برای معرفی کتاب جلو رفتم.

 یه سلام و علیکی کردم و یه جوابی شنیدم.

گفتم این کتابی که دست شماست کتاب عزتشاهیه . ایشون از مبارزان دوران ستمشاهیه و ... ( که حرفم روقطع کرد)

گفت بله عزت رو میشناسم. با هم هم سلول بودیم.

خوشحال شدم. گفتم چه جالب. پس چه سعادتی شد که شما رو ملاقات کردم. باید الان بشینید و برامون از اون زمانها بگید . به هر حال دیدن تاریخ از دریچه زندان از جانب یه زندانی که برای انقلاب تلاش کرده میتونه جالب باشه. راستی اسم شما هم تو کتاب عزتشاهی اومده؟

گفت: نه. عزت از من مارکسیست که مطلب نمینویسه.

یه لحظه بی حرکت موندم. ایشون رو ورانداز کردم. این اولین بار بود که یه مارکسیست به پستم خورده بود.

گفتم: مارکسیست؟

گفت: آره خب . مارکسیست.

گفتم. پس بحث جالب شد. دیگه الآن نمیذارم برید . سوالاتی که ماهها ذهنم رو مشغول کرده بود تو ذهنم رژه میرفت. چراها و چراها و چراها و ... .

گفتم آقای شهبازی اول بگید مگه اکثر مارکسیست ها از عقایدشون بر نگشتن و به پوچی ایدئولوژیشون پی نبردن؟ من فکر میکردم که مارکسیست ها منقرض شدن.

یه تاملی کرد و گفت : نه . کم شدن ولی باز هم هستیم. الآن من از عیادت یکی از دوستان مارکسیستم برگشتم.

گفتم : مگه هنوز فعالیت هم میکنید؟

پاسخی نشنیدم.

(یه لحظه یاد این معادله افتادم :«مارکسیسم = علم مبارزه » ، و اغتشاشات جریان  فتنه رو با حرف آقای شهبازی مقایسه کردم ).

گفت ،‏ خب دیگه باید برم

. گفتم : خواهش میکنم نرید. میخوام جواب سوالام رو بگیرم.

گفتم: خدای شما ،‏پیامبر شما کیه؟

گفت: پیامبر تویی ، ‏منم ، اون گداییه که به نون شبش محتاجه و ... .

سوال کردم : شما قبلا مسلمون بودید؟ یعنی از مادر مارکسیست زاده نشدید که؟

گفت: اگه میخوای به این نتیجه برسی که من کافرم، آره کافرم.

گفتم: اگه منظورتون از کافر،‏ مرتده که من الان کاری به این موضوع ندارم . من دنبال جواب سوالام هستم . میخوام بدونم مگه اسلام چه دافعه ای داشت و مارکسیست چه جاذبه ای که از این بریدید و به اون چسبیدید؟

گفت: دیروز ،‏سر چهارراه یه دختر6-7 ساله آدامس فروش دیدم. اشک تو چشام جمع شد. وقتی یه دختر بچه رو میبینم که داره کار میکنه و فقیره ،‏ دلم درد میگیره . وقتی یه زن رو میبینم که بخاطر هزینه زندگیش تن فروشی میکنه دلم درد میگیره. وقتی ... . وقتی میبنم یه نفر غرق پوله و یه نفر گدا دلم درد میگیره.

گفتم : آقای شهبازی ، ما هم دلمون درد میگیره . ولی اگه من نتونستم خوب مسلمونی کنم به اسلام ربطی نداره . پیامبر اسلام آورد ، مسلمون نیاورد که. چون ما خوب مسلمونی نمیکنیم دلیل بر اینه که اسلام بده؟ اگه من مدعیم مولام علی (ع)  که شب کیسه به دوش در خونه فقرا رو میزنه ولی در عمل شدم رهرو راه ابلیس ،‏ امامم چه گناهی داره؟

گفت : اجازه میدی برم؟

گفتم: دوست دارم بیشتر بشنوم . ولی دیگه چاره ای نیست. خداحافظ. ( راستی خدا رو ... ؟)

 


نوشته شده در جمعه 89/5/29ساعت 3:18 عصر توسط محمدعلی زرین نظرات ( ) |



Design By : ParsSkin.com