سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کارون

جمعه 23 مهرماه ، بعد از نماز صبح مینی بوس ها دم درخوابگاه خبر از آغاز سفر یکروزه تفریحی میدادن.

یه کوهنوردی دبش در هوای ملس شمال سمنان ، اون هم با بر و بچه های باصفای بسیجی.

مینی بوس ها مهدیشهرو شهمیرزاد رو پشت سر گذاشتن و از یه راه فرعی مسیرهای پیچ در پیچ رو رد کردن و به جایی رسیدن که دیگه آسفالت تموم شد.

هوای عالی کوههای فینسک همون حلواییه که حتما باید روح آدم رو نوازش بده تا بدونی یعنی چی.(البته اگه به روح اعتقاد داشته باشید!!!)

الغرض بعد از خوردن صبحانه نسبتا پرانرژی ، به صورت خطی مسیر کوه رو طی کردیم.

راستش هیچ تفریحی مثل پیاده روی و کوهنوردی برام لذت بخش نیست. پیاده روی رو به این دلیل دوست دارم که بهم آرامش میده و کوهنوردی رو بخاطر اینکه بهم استقامت و صلابت میده. (هر چند که تا الان نتونستم کسی رو پیدا کنم که مثل خودم عاشق پیاده روی باشه و روم رو زمین نندازه)

(عزتشاهی در کتاب خاطراتش ذکر می کنه که کوهنوردی هفتگی ، من رو در برابر شکنجه های ساواک مقاوم کرد و الا کس را یارای اون شکنجه ها نبود)

کوهنوردی ، علی الخصوص کوه فینسک ، نمونه ی کامل یه زندگیه.

وقتی که باید برای رسیدن به جنگل ، راههای پرپیچ و خم ، خشک و خطرناک رو بگذرونی .

وقتی که به چشمه میرسی و تشنه ات نیست.

وقتی که تشنه ات شد و دیگه چشمه ای درکارنیست.

وقتی که مجبوری یه راه رفته رو برگردی ، چون به بن بست خوردی.

اون موقعی که برای گذر از مسیر ، مجبوری از لبه پرتگاه عبور کنی و یه لحظه غفلت مساویست با ملاقات حضرت عزرائیل!

وقتی که برای رسیدن به رود مجبوری دره ی خطرناک رو پایین بری.

وقتی که برای عبور از رود ، بالاجبار به یه پل شکسته اعتماد میکنی.

لحظه ای که به یه سنگ تکیه میزنی ولی سنگ نامردی نمی کنه و خودش رو کنار میکشه و تو میمونی و هوا!

وقتی که میبینی برای ادامه راه به یه همراه مطمئن و یه تکیه گاه مستحکم احتیاج داری تا مثل عصا بتونی در سختی های مسیر بهش تکیه بزنی. چوبی که مستحکم باشه و تو مسیر پر پیچ خم کوه ، خم نشه و ترک برنداره . چوبی که نه بزرگتر از خودت باشه و نه کوچیکتر از خودت. به اندازه دستت.

وقتی که چشم بازمیکنی و می بینی دوستات تو رو جا گذاشتن و تو موندی و کوه!

ودر نهایت وقتی که به مقصد میرسی می بینی همراهت تو کوه جا مونده (البته منظورم تلفن همراهه!).

خلاصه اگه چشم رو باز کنیم، می بینیم که خدا زندگی و سختی ها و خوشیهاش رو تو کوه خلاصه کرده و چه صلابتی داره این کوه!

....................................................

جمعه 23 مهرماه روزخوب و به یاد موندنی برام بود . یه روز خاطره انگیز و شیرین در کنار دوستان. در کنار پیروزی آبی ها ،یه خبر خوب می تونست تکمیل کننده شادی های جمعه باشه . وقتی که از خستگی کوهنوردی تو بالکن خوابگاه خوابت برده باشه و خبری که مدت ها انتظارش رو می کشیدی تو رو از خواب بیدار کنه.


نوشته شده در جمعه 89/7/30ساعت 7:28 عصر توسط محمدعلی زرین نظرات ( ) |

«از خدا تا به خدا راه بجز تقوا نیست ، هر که این راه رود بهجت دردانه شود»

جمعی از دانشجویان دانشگاه سمنان با همکاری بسیج دانشجویی ، نهاد مقام معظم رهبری و امور فرهنگی دانشگاه سمنان ، مراسم نکوداشتی تحت عنوان «نسیم بندگی» در تجلیل از مقام علمی-عرفانی آیت الله بهجت (ره) برگزار می نمایند.

 این همایش که افتتاحیه «ستاد نکوداشت علمای اسلام در دانشگاه سمنان» نیز می باشد در روز دوشنبه 3 آبان 89 بعد از نماز مغرب و عشا در تالار امیرکبیر دانشگاه سمنان برگزار می گردد. سخنران این مراسم حجت الاسلام و المسلمین علی بهجت (فرزند معظم له) می باشد.

 

متن خبر در خبرگزاری دانشجویان:

 http://iusnews.ir/?pageid=117422&نکوداشت

 

 


نوشته شده در سه شنبه 89/7/27ساعت 8:37 صبح توسط محمدعلی زرین نظرات ( ) |

آماده عبور از مرز بودم که دستی به شونه ام خورد . برگشتم و نگاهی به چهره طرف انداختم.

مردی بود میانسال که از مسئولای گمرک می نمود.

گفت: اخوی . از گیت ایران که رد شدی چفیه ات رو در بیار. عراقی ها و آمریکایی ها خیلی رو چفیه حساسن. ممکنه اذیتت کنن.

با خودم گفتم که این چفیه چه کرده که دشمن انقدر از اون واهمه داره.

بی خود نیست که امام خامنه ای همیشه چفیه به گردن داره.


نوشته شده در جمعه 89/7/9ساعت 1:4 عصر توسط محمدعلی زرین نظرات ( ) |

اولین زیارتم از قبر شش گوشه اباعبدا... بود. بعد از نوشیدن می عشق حسینی ،‏ به سمت ضریح حبیب بن مظاهر گام برداشتم. مزاری که چند قدم بیشتر با مزار اربابش - حسین بن علی (ع) - فاصله ندارد.

در حال زیارت مزار حبیب بودم که پارتیشن های کنار ضریح کنار رفت و گودالی که در کنار قبر حبیب حفر شده بود نمایان شد. در اصل گودبرداری برای ترمیم آن قسمت از حرم بود.

با التماس به خادم حرم کمی از خاک تربت اونجا رو برای تبرک درخواست کردم، خادم دست رد به سینه ام زد ولی من رو به باب السلام ارجاع داد. گفت خاکهای اینجا رو به باب السلام منتقل می کنیم.

به سمت باب السلام راه افتادم. با مامورین امنیتی جلوی باب السلام شروع به صحبت کردم و درخواست ورود خواستم که ... .

یه ایرانی که گرمکن سفید و خاکی به تن داشت سلام و علیکی کرد و آروم بهم گفت بیا کارِت دارم.

گفتم : بفرمایید.

گفت: زائری؟

گفتم : مدال افتخار زائری آقا رو به گردن دارم.

گفت: ما داریم در مجاورت ضریح آقا اباعبدا... ،‏ و در کنار مزار حبیب بن مظاهر تعمیراتی رو انجام میدیم. دوست داری کمک کنی؟

گفتم: این برا من افتخاره . چه سعادتی بالاتر از کار برای امام حسین(ع).

گفت : ساعت 10 کار شروع میشه. اگه دوست داری بیا. اسم من غلامحسینه.

 

.................................................................................

 

ساعت 9:50 دقیقه از هتل به سمت حرم حضرت ابوالفضل راه افتادم. از بین الحرمین گذشتم و به جلوی باب السلام رسیدم. چند تا کارگر ایرانی -که اکثرا هم اصفهانی بودن - لباس کار به تن کرده ،‏منتظر ورود بودن. با اونها یه خوش و بشی کردم و لباس کار به تن کردم .

غلامحسین با کاغذ کوچیک و خاک آلودی که اسم کارگرها روش نوشته شده بود ،‏ به سمت امنیتی های جلوی باب السلام رفت؛ما هم پشت سرش. لیست رو به اونها نشون داد و با هم وارد حرم ابا عبدا... شدیم.

 

................................................................................

 

پارتیشن کنار رفت . وارد محوطه کار شدیم . اون هم چه محوطه ای !

مکانی که هوایش ،‏ تنفسگاه فرشتگان مقرب و آبش ،‏ شراب طهورت جان و تربتش شفای بیماران است.

سر بر مزار حبیب گذاشتم و از این ذره پروری پیرغلامِ حسین تشکر کردم. هر چند که زبان از تشکر قاصر بود.

در کنار مزار حبیب ، آبی زلال وجود داشت که یکی از کارگرها گفت : این آب ، آب سردابه . دیروز موقع حفر ‍،‏ این آب بالا اومده و ما باهاش وضو گرفتیم.

در حین کار ،‏ تو پلاستیک کوچیکی که با خودم اورده بودم ،‏ کمی از تربت اعلای حسینی ریختم. روی تربت هم چند قطره از آب سرداب.

 

............................................................................

 

میدونم بنده ی عصیانکاری مثل من لایق این محبت ارباب نیست ولی آقا اباعبدا... بنده نوازی کردن و با چشم پوشی از همه ی خطاهام ، من رو لایق ساختن که وسیله ای باشم تا تربت حسینی رو به دست کسی برسونم که در طلب این خاک شفابخشه . و من تنها وسیله ای هستم بین امام حسین و اون محب الحسین.

ان شاالله پیش آقا رو سفید باشم.

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/7/1ساعت 10:24 عصر توسط محمدعلی زرین نظرات ( ) |

<      1   2      


Design By : ParsSkin.com