سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کارون

نکته اول
اسلام قانون است نه پدیده و آنچه متغیر است پدیده است. قرآن هم مى‏گوید اسلام باقى مى‏ماند ولى پیغمبر مى‏میرد:
مصطفى را وعده داد الطاف حق      گر بمیرى تو نمیرد این سَبَق‏

 درباره پیغمبر مى‏گوید: انَّکَ مَیِّتٌ وَ انَّهُم مَیِّتونَ
ولى درباره اسلام و قرآن‏ مى‏گوید: انّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ انّا لَهُ لَحافِظونَ

نکته دوم و آن نیازهای ثابت و متغیر انسان
مسائل دینى متوجه روح زندگى است نه شکل زندگى.
شما اگر در خود اسلام مطالعه کنید- و این از ممیّزات اسلام است- در یک جا نمى‏بینید که اسلام روى شکل و صورت زندگى تکیه کرده باشد، بگوید من همین صورت را مى‏خواهم، این صورت نباید تغییر کند.
همیشه روى روح و معنى زندگى تکیه مى‏کند.

منطق مبتنى بر اصل تغییر

راجع به مسئله تحول زندگى بشر منطقهاى گوناگونى هست. بعضى- که حتماً شما با آنها برخورد کرده‏اید یا در نوشته هایشان دیده‏اید- وقتى که وارد این مسئله مى‏شوند و مى‏گویند اسلام نمى‏تواند براى عصر ما کافى باشد، به یک اصل فلسفى استدلال مى‏کنند، مى‏گویند قانون اصلى این جهان تغییر و حرکت است، هیچ چیزى در این جهان ثابت نیست و حتى در دو لحظه به یک حال نیست. همین خودِ ما که‏ اینجا نشسته‏ایم مثلًا خیال مى‏کنیم ما که دیروز بودیم با ما که امروز هستیم صد درصد یکى هستیم در صورتى که ما در امروز نسبت به ما در دیروز خیلى تغییر کرده‏ایم منتها تغییر نامحسوس. اینکه به چشم دیده نشود دلیل بر عدم آن نیست. فلاسفه درباره مسئله حرکت در عالم که اصلًا ماهیت این عالم حرکت و تغییر و تبدل است، خیلى سخنان گفته‏اند. حتى حکماى اسلامى مى‏بینید که قائل به حرکت جوهریه شده‏اند و طبیعت را مساوى با حرکت و تغییر دانسته‏اند.

این افراد مى‏گویند وقتى که اساسى‏ترین اصل در این جهان تغییر باشد و هیچ چیزى در این جهان جاویدان نباشد، دین هم یکى از آن چیزهاست، پس نمى‏تواند جاوید بماند. همه چیز در این عالم بر ضد جاوید ماندن است.

پاسخ‏

اگر مسئله فقط به این صورت به شکل فلسفى خالص طرح بشود، جواب خیلى ساده‏اى دارد و آن این است: آنچه که در جهان متغیر است پدیده‏هاى مادى جهان هستند. در اینکه پدیده‏ها متغیرند شکى نیست. لهذا پیغمبر خودش چون یکى از پدیده‏هاى جهان است متغیر است یعنى به صورت یک نوزاد متولد مى‏شود، دوران کودکى را طى مى‏کند، جوان مى‏شود، پیر مى‏شود و مى‏میرد. انَّکَ مَیِّتٌ وَ انَّهُم مَیِّتونَ

. ولى سخن درباره قوانین جهان است: آیا قوانین جهان هم متغیر است؟ خورشیدِ ما مسلّم پیر خواهد شد و روزى خواهد رفت. ستارگان هم همین‏طور.

تمام گیاهان و حیواناتى که در عالم هست مشمول این امر هستند. ولى آیا این دلیل مى‏شود که قوانین فیزیک یا قوانین زیست شناسى هم کهنه بشوند؟ اسلام قانون است نه پدیده و آنچه متغیر است پدیده است. قرآن هم مى‏گوید اسلام باقى مى‏ماند ولى پیغمبر مى‏میرد:

         مصطفى را وعده داد الطاف حق             گر بمیرى تو نمیرد این سَبَق‏

 درباره پیغمبر مى‏گوید: انَّکَ مَیِّتٌ وَ انَّهُم مَیِّتونَ ولى درباره اسلام و قرآن‏ مى‏گوید: انّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ انّا لَهُ لَحافِظونَ

. البته این کاغذها و جلدهاى قرآنها کهنه مى‏شود ولى آن که هست حقایق قرآن است. اسلام از نوع معنى است نه از نوع صورت. پس ما باید بحثى روى معانى بکنیم. باید ببینیم اسلام که به صورت یک قانون است تا چه اندازه شکل قانون طبیعى را دارد یعنى هماهنگ با فطرت طبیعت و ساختمان طبیعت است. اسلام بیان کننده قانون است. قانون اسلام در واقع یک قانون موضوعه نیست، یک قانون طبیعى است که از طرف خدا بیان شده و در این قانون، طبیعت اجتماعى بشر در نظر گرفته شده است. این قانون، مدار زندگى بشر را تعیین مى‏کند. نمى‏خواهم بگویم که به این دلیل اسلام باقى است؛ مى‏خواهم بگویم اگر ما- مثل بسیارى از کسانى که در نوشته‏هاى خودشان مى‏نویسند- تکیه‏مان تنها روى اصل تغییر، این اصل فلسفى، باشد فوراً به ما جواب مى‏دهند که این حرف درست نیست، آنچه متغیر و کهنه شدنى و فرسودنى و مردنى و از بین رفتنى است پدیده‏هاست ولى قانونها مشمول این مطلب نیست، روى قانون جداگانه باید بحث کرد.

منطق دوم: قانون زندگى بشر متغیر است‏

عده‏اى که نظر دقیق ترى دارند روى قانونها بحث مى‏کنند، مى‏گویند راست است، ما از این نظر نمى‏گوییم [اسلام جاودان نیست‏] که قانون طبیعت تغییر و تحول است بلکه از آن نظر مى‏گوییم که اصلًا قانون زندگى بشر از آن نظر که زندگى بشر است متغیر است، چرا؟ به همان دلیلى که عرض کردیم: چون بشر موجودى است که خودش مسئول خودش است و زندگى بشر متطوّر و متحول است نیازهاى بشر تغییر مى‏کند. قانون وضع مى‏شود براى رفع نیازهاى بشر. قانون، ارائه طریقه شرافتمندانه و عادلانه رفع نیازمندیهاى بشر است. پس ریشه قانون نیازمندیهاى اجتماعى است. مى‏رویم سراغ نیازها: آیا نیازهاى بشر همیشه یک جور است یا نیازها متغیر است؟ نیازهاى بشر متغیر است. بشر در دوره صیّادى و شکارگرى یک نوع نیاز داشت، در دوره کشاورزى نوع دیگرى از نیاز پیدا کرد. در عصر ما که عصر ماشین است، ماشین به دنبال خودش نیازهاى دیگرى آورده است. نیازها که‏تغییر کند قانون هم طبعاً باید تغییر کند.

از نظر این عده معنى اینکه مقتضیات زمان فرق مى‏کند این است که نیازهاى بشر تغییر مى‏کند. مثالى ذکر مى‏کنیم: آیا در صدسال پیش بشر نیاز داشت که براى خیابانها و ترافیک شهر یک سلسله مقررات راهنمایى وضع کند که مثلًا از طرف راست حرکت کنند، سبقت در چهارراه‏ها جریمه دارد؟ خیر، براى اینکه چنین نیازى نبود. در عصر الاغ سوارى ترافیک به عنوان یک مسئله براى بشر وجود نداشت. این یک مسئله‏اى است که ماشین به وجود آورده است. و همچنین بسیارى از مقررات بین المللى. مثلًا مقررات کشتیرانى بین المللى که در اقیانوسها در شاهراهها حقوق بین المللى چه اقتضا مى‏کند. اصلًا نیازش در قدیم نبود. نیاز، نیاز جدیدى است و قانون قانون جدیدى. یا در مقررات هوایى میان ملتها، مقررات مشترک و عمومى وجود دارد. چون نیازها تغییر مى‏کند پس قوانین باید تغییر کند.

پاسخ‏

این سخن البته سخن دیگرى است و روى این مطلب باید بحث شود. این مطلب راست است که شرایط زندگى بشر متغیر است و نیازهاى بشر تغییر مى‏کند ولى مطلب به این سادگى نیست. بشر یک نیازهاى ثابت و همیشگى دارد و یک نیازهاى متغیر و موقت. همه نیازهاى بشر متغیر نیست. نیازهایى که مربوط به معنى زندگى انسان است ثابت است و نیازهایى که مربوط به شکل و صورت زندگى انسان است متغیر و متحول است. شما نمى‏توانید این مطلب را که شکل زندگى دائماً تغییر مى‏کند دلیل بگیرید که روح زندگى هم همیشه باید تغییر کند. مسائل دینى متوجه روح زندگى است نه شکل زندگى. شما اگر در خود اسلام مطالعه کنید- و این از ممیّزات اسلام است- در یک جا نمى‏بینید که اسلام روى شکل و صورت زندگى تکیه کرده باشد، بگوید من همین صورت را مى‏خواهم، این صورت نباید تغییر کند.

همیشه روى روح و معنى زندگى تکیه مى‏کند.

انسان و جهان هم همین گونه است. اینکه مى‏گویند جهان همه چیزش تغییر مى‏کند، آن جور «همه چیز» هم درست نیست. طبیعت، وجهه متغیر جهان است اما اگر جهان یک وجهه ثابتى نمى‏داشت این وجهه متغیر را هم محال بود داشته باشد.

اگر همه چیز تغییر کند- آن‏طور که هراکلیتوس در قدیم گفته است و در عصر ما

خیلى دنبال کردند- و هیچ چیزى به هیچ وجهى و به هیچ وجهه‏اى در دو لحظه در یک حال باقى نماند، میان گذشته و آینده هیچ ارتباطى نمى‏تواند برقرار باشد و هیچ قانونى نمى‏تواند در عالم باشد. ولى همین عالم با این وجهه متغیرى که دارد- که طبیعت وجهه متغیر عالم است- یک وجهه ثابتى هم دارد که نگهدارنده این وجهه متغیر عالم است که اگر آن وجهه ثابت نبود این وجهه متغیر هم وجود نمى‏داشت.

حکماى اسلامى که حرکت جوهریه را مطرح کرده‏اند، توجه به وجهه ثابت عالم هم کرده‏اند. گفته‏اند طبیعت متغیر است اما این طبیعت روحى دارد که آن روح همیشه ثابت است. مولوى در همین زمینه اشعارى عالى دارد، مى‏گوید:

         قرنها بر قرنها رفت‏اى همام                       وین معانى برقرار و بر دوام‏

          آب مُبْدَل شد در این جو چند بار            عکس آن خورشید دائم برقرار

          پس بنایش نیست بر آبى روان                   بلکه بر اقطار عرض آسمان‏

          این صفتها چون نجوم معنوى است           وان که بر چرخ معانى مستوى است‏

 در کل جهان یک حقایق ثابتى است و یک وجهه متغیر. در خود ما [همین‏طور است.] ما اگر یک روح و یک حیات ثابت و یک منش مشخص نمى‏داشتیم، این پیکر متغیر را هم نداشتیم. اینکه ما ما هستیم، ما همان آدم چهل سال پیش و پنجاه سال پیش هستیم با اینکه تمام این بدن ما چندین بار تغییر کرده و ریخته، قسمتى از آن به صورت ناخن در زباله دان ریخته، قسمتهاى دیگرش به صورتهاى دیگر، مثلًا سلولهاى پوست بدن ما به شکلى مثل پوسته ریخته است و به شکلهاى دیگرى دفع شده است و آن بدن ده سال پیش ما حالا خدا مى‏داند که در کدام زباله دانیهاست ولى ما ما هستیم، به خاطر آن است که روح ما باقى است. زندگى اجتماعى بشر هم عیناً مانند همان اندام بشر است و مانند همه جهان است، یک روح ثابت دارد و یک پیکر متغیر.

 

 


نوشته شده در جمعه 89/5/15ساعت 11:44 صبح توسط سید مهدی ماجدی نظرات ( ) |



Design By : ParsSkin.com