کارون
با محمد حسین گپ میزدیم و مردم را نگاه میکردیم که آمده بودند برای خرید. میان مردم که از هر گروه و فرقه ای بودند ، یک هو چشممان افتاد به دو نفر که چهره هاشان آشنا بود . دو مرد جوان و دو خانم چادری ... پنهانی ردشان را گرفتیم . دو جوان لاغر اندام میرفتند داخل مغازه ها . قیمت میکردند ، چانه میزدند و واقعیت آن است که چیزی نمی خریدند ... با خودشان و خانم هاشان آرام آرام می گفتند: - اینجا هم گرانی است! خدای بزرگ من ! شکر می کنم تو را که در مملکتی میزیم که فرزندان بزرگترین مسئولش مانند مردم عادی راه می روند.مانند مردم عادی چانه میزنند و مانند مردم عادی خرید می کنند. آن قدر بچه وزیر و وکیل دیده ایم که با چه تبختری روی زمین راه می روند و آن قدر آقازاده دیده ایم که استخر و سونا و پیست برایشان قرق می کنند که این رفتار عادی و معمولی مسعود و مجتبی اشکمان را در می آورد... حالا آدم می فهمد که چقدر مشنگ هستند آنهایی که خیال می کنند اطلاعاتی عجیب و غریب دارند برای رهبر مملکت... ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- بعدتر از کسی میشنوم که رهبر به فرزندانش گفته است که کار اقتصادی عیب نیست ، کار مرد است. اما اگر شما می خواهید وارد کار اقتصادی شوید ،به من بگویید ،چون مدیر ثبت احوال با من آشناست. اول شناسنامه تان را باطل می کند ،بعد شناسنامه ای جدید برایتان صادر میکند ، با نام پدری جدید و نام خانوادگی جدیدی ... . منبع: داستان سیستان نوشته رضا امیرخانی
Design By : ParsSkin.com |