سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کارون

زنگ گوشی رو قطع کردم و چشمای خواب آلودم رو یه ساعت گوشی دوختم. 8.15 دقیقه! بازم دیر شد!

نون و پنیر و نصف لیوان چایی و نگاه به کفشای خاکی که یه هفته اس نتونستم واکسشون بزنم.

خیابون مثل همیشه شلوغه. چراغ عابر قرمز. چراغ سبز ماشینها هم که دوباره سر عدد 3 گیر کرده.

چراغ عابر سبز شد که راننده تاکسی برای پیاده کردن مسافر درست رو خط عابر وای میسه.

پیاده رو شلوغه و موج مسافرایی که از متروی انقلاب پیاده شدن بر این سیل اضافه میکنه.

چندتا مرد دور تا دور کیوسک روزنامه فروشی رو گرفتن و اخبار روزنامه های صبح رو میخونن.

"مجلس، دولت را در عدم پرداخت بودجه مترو محکوم کرد.

دولت، شهرداری را به ایجاد اختلال در بازار متهم کرد.

جهرمی، خاوری را مقصر اختلاس بزرگ میداند."

صدای سنتور جوان آفتاب سوخته، و پولهایی که کنار سنتورش ریخته و برگ سفیدی که روش نوشته " برای عمل قلب احتیاج به کمک مالی دارم" توجه هر عابری رو به خودش جلب میکنه.

وارد فروشگاه میشم و مستقیم میرم سراغ دستگاه حضور و غیاب."تایید شد".ساعت 9.15

اولین مشتری و دشت اول...

.............

ساعت 11.51 . صدای اذان از ماذنه مسجد بلند میشه و در انقلاب می پیچه."اشهد ان لا اله الا الله". فروشگاه از مشتری موج میزنه.

ساعت 14 وقت نهاره. فروشگاه خلوت و وقت رفتن برای نهار و نماز!

............

هوا تاریک شده. صدای اذان مغرب دوباره فضای انقلاب رو تلطیف میکنه. دیگه وقتشه چراغ جلوی در فروشگاه رو روشن کنیم!

مشتری ها برای حساب کردن پول کتابها صف می کشن. شلوغی فروشگاه بعضی ها رو از اومدن به داخل منصرف میکنه.

"لا اله الا الله" . صدای اذان مسجد قطع میشه.

....

"تایید شد" ساعت 9.35 دقیقه.

عرض خیابون انقلاب رو رد میکنم. مرد نابینا هنوز بالاسر وزنه اش تکون میخوره و منتظر یه مشتری دیگه که صورت و اندام اونها هیچ فرقی براش نداره. حتی رنگ مو و خط چشمشون روی نرخ تاثیر نداره. مهم شکم بچه هاشه که منتظر لقمه نون پدر نابینا هستن.

ساعت 10 . الله اکبر . بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لالله رب العالمین ...

ساعت 10.3 دقیقه. السلام علیکم و رحمت الله و برکاته.


نوشته شده در جمعه 90/7/29ساعت 2:40 عصر توسط محمدعلی زرین نظرات ( ) |



Design By : ParsSkin.com