کارون
پروفسور حمید مولانا بسیاری از ما امروز را با رنج هستند بسیاری از ما نیز که هرگز پا به دروازه این مرحله آگاهی نمی گذارند و در همان درجه اضطراب می مانند و زندگی با مرگ پایان می یابد. ولی همیشه عده بسیار کم و انگشت شماری از ما نیز هست که پرده از راز ملکوتی و حقیقت عظمی برمی دارند. برای آنها «زندگی» و «فنا» معنای دیگری پیدا می کند و این انسان های نادر کوشش می کنند از این راز بزرگ با خبر شوند و بدین ترتیب تنها با ارتباط مستقیم حیات با پروردگارشان این راه را می پیمایند و زندگی عارفانه با زندگی عالمان دیگر تفاوت دارد. هشت سال قبل در اسفندماه 1380 در آستانه سال جدید در آغاز دو تقویم هجری قمری و هجری شمسی که به هم رسیده بودند، من در شهر مقدس قم، در محضر فقیه و عارف بزرگ حضرت آیت الله العظمی محمد تقی بهجت، در خانه محقر و قدیمی و در اتاق بسیار ساده ای که در آن از مظاهر عصر ما فقط یک بخاری و یک تلفن در میان انبوه کتاب و کاغذها به چشم می خورد، آن ندا را شنیدم و این محیط عارفانه را احساس کردم. ملاقات این حقیر با حضرتش نیم ساعت به طول انجامید و نصایح پربها و ارزشمندی که در این صحبت نصیب من شد، نعمتی بس بزرگ و زیبا بود. در گفتار و زندگی این فقیه و عارف، بشریت به نهایت رسیده است و مکتب امروز ایشان برای حقیقت جویان و دانش طلبان، اول و آخر عرفان در اصل خود است. در این ملاقات حضرت آیت الله العظمی بهجت درباره نیروهای استکبار جهانی، سلطه گرایی آمریکا، تکبر، طمع و قلدری دولت مردان، ظلم و آسیب بزرگی که بر جامعه بشری در نتیجه این بی عدالتی ها و کوته نظری ها وارد می شود، صحبت کردند. از دیدگاه ایشان آنها که امروز با تکیه بر مظاهر تمدن غرب از حفاظت تمدن انسانی سخن می گویند، خود بیش از دیگران وحشی هستند. قدرت طلبی، طمع و تکیه بر مادیات، به قدری آنها را از عارف بزرگ درباره دست نشاندگان غرب، تروریسم، جنگ و دین زدایی، طمع و تکبر مردم و دولت ها، علم و دانش، پرهیزکاری و معصومیت ائمه اطهار، نزدیک بودن به خداوند و دانستن قرآن و دعوت مردم به اسلام صحبت فرمودند. از بزرگان و فقها و عالمان اسلام سخن گفتند. از پدر بزرگ اینجانب مرحوم آیت الله العظمی حاج سید محمد مولانا (1294-1363 هجری قمری) و آثار ایشان یاد فرمودند. سؤال کردم چه نصیحت و توصیه ای برای ما دارید؟ فرمودند خدا را فراموش نکنیم ما همه در این دنیا بر سفره خداوند و انبیاء و ائمه نشسته ایم و آنها به ما نگاه می کنند و بر ما نظارت دارند. وقتی از حضور این فقیه و عارف بزرگ مرخص شدم اولین چیزی که به نظرم رسید، این بود که خداوندا، بین انسان در دهه های اخیر شهر مقدس قم هم از جنبه های کمی و کیفی تفاوت زیادی با ادوار پیش پیدا کرده است. شهر قم - برای من همچنان که برای بسیاری از دیگران است- همیشه از کودکی یک زیارتگاه و یک مرکز بزرگ علمی بوده است. ولی هشت سال قبل وقتی که به خدمت حضرت آیت الله العظمی بهجت رسیدم، اولین باری بود که به مدت بیش از یک هفته در این شهر مقدس اقامت و از مراکز علمی و پژوهشی آن از نزدیک دیدن کردم، به دیدار آیات عظام و فضلای این شهر رفتم و در مدارس و مساجد آن، از جمله مدرسه فیضیه و موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) سخنرانی کردم. فقیه و عارف عالیقدر حضرت آیت الله اگر بتوانم آن نیم ساعت ملاقات و صحبتی که با حضرت آیت الله العظمی بهجت داشتم را خلاصه کنم، باید بگویم سخن موردنظر ایشان حقیقت حیات و زندگی بود. بسیاری از ما به دنبال علم هستیم، ولی او به دنبال «معلوم» بود. ابهت و عظمت حوزه علمیه قم به مراتب بیش از ساختمان های مدارس آن، بیش از گلدسته های متعدد و پرارتفاع آن، بیش از کتابخانه های پربهای آن، و بیش از هزاران هزار جماعت مسلمان و طلاب داخلی و خارجی آن است. عظمت قم در معنویات، در عرفان، در گنجینه های فکری و دانش، و به طور کلی در عشق و علم نهفته است. عظمت کتابخانه بزرگ مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی در عشق و علاقه بی نظیر الهی و علمی و تعهد خالصانه آن فقیه عالیقدری است که علی رغم همه مشکلات، توانست گنجینه ای از 30 هزار کتاب خطی تمدن ما را جمع آوری کرده و به بهای خستگی و گرسنگی خود این ذخایر را به نسل های آینده انتقال دهد. این شهر مقدس قم بود که در اواخر قرن بیستم میلادی و در طلوع انقلاب اسلامی ایران معنای جدیدی از قدرت را به جهانیان ارائه کرد و آن قدرت مالکیت بر نفس بود، نه قدرتی که منابع آن ملموس و مادی و فیزیکی است. این چنین قدرتی است که منشأ وحدت انسان ها را عمیق تر و عالی تر کرده و از جهات معنوی و درونی مطرح ساخت و حقیقت و عظمت اراده را به عنوان یک بعد اصلی قدرت تجلی داد. و دقیقا هشت سال قبل، یک شب که به دعوت رئیس محترم شورای شهر قم به جلسه شورای شهر دعوت شده در تاریکی های مخوف تاریخ، در میان توده های انباشته از کینه، حسد و نادانی، در اعماق حفره ها و گودال های ژرف و ظلمانی، در چنگال احساسات خودخواهی و جاه طلبی، در جنون سروری و مطامع ما اهل کوفه نیستیم « درست سال شصت و دو لحظه تحویل سال رفته بودیم تو سنگر رفته بودیم عشق و حال علی بود و عقیلی من بودم و مرتضی همون که گاز خردل صورتشو سوزونده میسوزه و میخنده خیلی خیلی آرومه به من میگه داداش جون کار منم تمومه. مرتضی منم ببر یا نرو، پیشم بمون میزنه تو صورتش داد میزنم مامان جون مامان میاد و دسته بابا جون و میگیره بابام با این خاطرات روزی یک بار میمیره فقط خاطره نیست که قلب اونو سوزونده مصلحت بعضی ها پشت اونو شکونده برا بعضی آدما بنده های آب و نون قبول کنین به خدا بابام شده نردبون همون هایی که راه دزدی رو خوب میدونن ما خون دادیم و اونها عین زالو میمونن دشمنهای انقلاب ترسوهای بی پدر اهای غنیمت خورها هش بابا یواشتر ای که به این انقلاب چسبیدی عینه کنه خطو نشون میکشی النگوهات نشکنه فکر نکن علی رو ماها تنها میذاریم ما اهل کوفه نیستیم دخلتونو میاریم ***شهید ابوالفضل سپهر*** *سوگند که ای قوم هُبَـل باخته اید* هرچند که بر پیکر ما تاخته اید از جمجمه های ما بنا ساخته اید هرچند ز خون پهلـوانان امــروز دیریست به ضرب سکه پرداخته اید هرچند که از رگ رگ بریــده ما زنجیر طلا به گـردن انداخته اید هرچند که در باغ شقایقـهامان چونان علف هـرز قد انداخته اید غم نیست اگر به اشک ما طعنه زنید تاریخ قبیــله را چو نشناخته اید اما به همان که رفت ونامد خبرش سوگند که ای قوم هُبَـل باخته ای *** شهید ابوالفضل سپهر جوحی به حج واجب ماه رجب رسید می خواست تا شراب طهوری دهد به ما صبحی به منبر آمد و فرمود باک نیست از نو صلا زدند که ما را وجب کنند مشت و وجب برای همین آفریده شد جمعی وضو نکرده دویدند در صفوف صفین و نهروان و جمل نوش جانشان هر کس که دم زد از ادب مرد، حرف بود بعد از سه ماه شعبده رنگ و ننگ و زنگ شکر خدا که عابد و زاهد به هم شدند دنبال کرسی اند بر این سنگ آسیا با غرب و شرق مسخره بازان یکی شدند گوساله های سامری از طور آمدند چیزی نبود حاصل شان خاموشی ام مبین که در این آتش نفاق *** علیرضا قزوه*** أین عمار؟؟؟ کلیپ تکان دهنده ای از بیانات رهبر معظم انقلاب .
انسانی عارف و گشاده رو، حضرتش با حال لطیف و ظریفی با من مواجه شد و صحبت کرد. ولی من می دیدم که ایشان از بالا نگاه می کنند.
همراه شیخنا که به درک رطب رسید
جوشید آنقدر که به آب عنب رسید
گر واجبات رفت به ما مستحب رسید
از رأیها به شیخ همان یک وجب رسید
بی آنکه انتخاب شود منتخب رسید!
آخر نماز جمعه نخواندند و شب رسید
این کوفیان که مِهر علی شان به سب رسید
هر کس که فحش داد به فیض ادب رسید
آیینه شکسته شان از حلب رسید
این از جلو در آمد و آن از عقب رسید
دندان کرم خورده شان تا عصب رسید
نوبت به ریشخند سران عرب رسید
با سبز اشتری که بر آن بولهب رسید
جز مشت ریسمان که به کام حطب رسید
روحم به چشم آمد و جانم به لب رسید
Design By : ParsSkin.com |