سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کارون

بحث درباره انتخابات ریاست جمهوری یازدهم خیلی زوده ، اما برخی افراد فعالیت هاشون رو شروع کردن.

از سفرهای استانی گرفته ، تا افتتاح پروژه ها و انتقادهای به دولت و یارکشی ها و الخ .

بعضی از سیاسی ها و سیاسی نما ها ، با توجه به گندی که جریان اصلاحات ، بعد از انتخابات 88 به بار آورد ، جریان انتخابات رکواکبیان در مسجد امام علی دانشگاه سمنانو بین اصولگراها میدونن ، غافل از اینکه اصلاحات یکی رو تو آب نمک گذاشته تا گند نزنه و سال 92 بفرستتش تو دل انتخابات.

این شخص هم کسی نیست جز "دکتر مصطفی کواکببیان" ، رئیس حزب مردمسالاری و نماینده مردم سمنان.

اونایی که با ایشون حشر و نشر دارن ، قاعدتا میدونن که یکی به نعل و یکی به میخ زدن کواکبیان سر از کجا در میاره.

از یه طرف نماینده ویژه موسوی میشه و از طرفی دیگه خودش رو ولایی ترین ولایی میدونه.

از فتنه گران حمایت میکنه و از فتنه ابراز بیزاری.

سنگ سران فتنه رو به سینه میزنه و صراحتا به عدم حضور در ولیمه خاتمی اعتراف میکنه.

هیچ جلسه مجلسی بدون تذکرات دکتر ثبت نشده ، حتی اگر تذکرش زودتر از آغاز رسیدگی به طرح و لایحه ی مربوطه باشه.

سعی میکنه چهره جنجالی باشه و در عین حال  خودش رو مردمی  نشون بده. یعنی حتی اگر مردم شعار "مصطفی ، مصطفی ، استعفا ، استعفا " سر بدن ، تو نماز جمعه میاد و با نمازگزارا روبوسی میکنه.

اگر تو دانشگاه سمنان مراسمی برگزار بشه ، اولین مهمان ویژه ای که با آغوش باز دعوت رو می پذیره ، اونه.

به هر حال فعالیت های زود هنگام کاندبدایی که خودش رو از اصولگراها اصولگراتر میدونه ، زنگ هشداریه برای اصولگراها که اگر اختلاف هاشون رو کنار نذارن ، مسلما برنده انتخابات بعدی کسی خواهد بود که دم از حمایت از ولایت فقیه میزنه اما روی خوشی به اصولگراها نشون نمیده.

 


نوشته شده در جمعه 89/11/8ساعت 7:59 عصر توسط محمدعلی زرین نظرات ( ) |

بعد از دیدن سریال مختار ، بطور تصادفی در کتاب "تاریخ ایران نوشته رسول جعفریان" جمله ای رو دیدم که نسبت به تحقیق در باره "مصعب بن الزبیر" کنجکاو شدم و اون "زیارت قبر مصعب در عراق از جانب اهل سنت ، در مقابل زیارت مزار اباعبدالله الحسین (ع) از جانب شیعیان در کربلا " بود.

 

خلاصه مطالبی که از سایت های فارسی و عرب تونستم بدست بیارم رو در متن ذیل مشاهده می کنید:

مصعب بن الزبیر بن العوام ، طبق روایت مورخان ، جوانی به غایت زیبا از فرزندان زبیر بود . می گویند وی بر خلاف برادر بزرگترش (عبدالله بن زبیر) نسبت به امام حسین(ع) ارادت داشت اما بدلیل دنیاگرایی و حب مال و مقام لغزش های زیادی داشته و از حضور در صحنه کربلا خودداری نموده.

مصعب بن زبیرکیست؟

مصعب در زمان خلافت برادرش حاکم عراق می گردد. گویند وی 2 دختر از قریش را به تزویج خود درآورد . عایشه بنت طلحه بن عبید الله و حضرت سکینه بنت الحسین (ع) .

شعبی ماجرایی را نقل می‌کند که بیان آن خالی از لطف نیست. می‌گوید من و عبدالله بن زبیر و عبدالملک بن مروان و مصعب بن زبیر در برابر کعبه نشسته بودیم و سخن می‌گفتیم. پس از پایان سخن قرار شد هریک از ما برخیزد، رکن یمانی را بگیرد و حاجتش را بخواهد. وی سپس مفصل می‌گوید که هر کدام چه دعایی کردند و چه حاجتی خواستند و جالب آن که همه به خواسته‌هایشان رسیدند. امّا آنچه مصعب خواسته بود این بود که خداوندا مرا نمیران تا آن‌که امیر عراق گردم و نیز با سکینه بنت‌الحسین ـ علیه‌السّلام ـ پیوند زناشویی ببندم. (ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج20، ص135)

اینکه آیا مصالح سیاسی در ازدواج حضرت سکینه و مصعب تاثیر داشته یا خیر نیاز به بررسی وتحلیل بر روی تاریخ پس از قیام عاشورا دارد.

به هر حال مصعب به حکومت عراق میرسد.

عبدالملک بن مروان ، خلیفه اموی ، حکومت مصعب بر عراق را برنمی تابد و همراه با حجاج بن یوسف ( که خونریزی های وی در تاریخ زبانزد است) به سمت عراق لشگر کشی میکند. خلیفه اموی طی مکاتباتی با بزرگان عراق و با وعده مال و ثروت ، آنها را به لشگر خود فرا می خواند.

با پیوستن زعمای عراق به لشگر اموی و خالی کردن لشگر مصعب ، عرصه بر مصعب تنگ می گردد.

در نبردی که میان دو سپاه در منطقه "دیر الجاثلیق" روی داد ، سپاه مصعب قلع و قمع شد و برادر عبدالملک پس از قتل مصعب ، سر وی را برای برادرش ابن الزبیر درمکه فرستادند.

 

پی نوشت:

اهل سنت که علاقه به امام حسین(ع) و زیارت کربلا را از جانب شیعیان می دیدند با توجه به شباهت هایی که در نحوه قتل مصعب و شهادت اباعبدالله (ع) می یافتند ، زیارت قبر مصعب را در مقابل زیارت مزار امام حسین (ع) برای خود قرار داده اند.

 


نوشته شده در یکشنبه 89/10/5ساعت 8:15 عصر توسط محمدعلی زرین نظرات ( ) |

پیراهن مشکیم رو به تن کردم ، کفشهام رو پوشیدم و راه افتادم.

شعارهای تعیین شده برا امروز رو که تو سایت های جرس و بالاترین و ... خونده بودم ، نشستن تو خونه برام عذاب آور بود.

راه افتادم به سمت انقلاب. جمالزاده رو ردکردم . خلوت بود.

نیروی انتظامی تو انقلاب کنار دیوارها ، ردیفی ایستاده بود.

جمعیت کمی به سمت خیابون ولیعصر حرکت می کردن. من هم به اون سمت راه افتادم.

تو مسیر در یکی از خونه ها باز شد . 3-4 تا قل چماق از توش در اومدن و با عجله به سمت خیابون ولیعصر راه افتادن. هیکل کریهشون یاد آورشعبون بی مخ های 32 بود. فقط شیش تیغه و لباس چسبون.

رفته رفته جمعیت زیادترمی شد.

 همزمان که با امت خداجو به سمت پل کالج حرکت می کردم ، دور و اطرافم رو هم برانداز میکردم.

تو جمعیت امت خداجو ، خانم عزاداری رو دیدم که سگ در بغل و دست در دست پسر (باور کنید نامزدش بود!) همراه جمعیت شده بود . (عزاداریش قبول)

لباس های عزادارها ، تسلای خاطر می نمود. سرخ و سفید و سبز و سبز و سبز.

به پل کالج رسیدم که جمعیتی حدود 5000 نفر یاحسین ، میرحسین می گفتن.

تو یه بن بست نظاره گر بودم .ته بن بست دبیرستان البرز بود.

بعد از جمعیت از کوچه و پس کوچه ها به سمت خیابون ولیعصر راه افتادم.

صدای یکی از عزادارن توجهم رو جلب کرد.

- پس معطل چی هستید . چرا آتیش نمی زنید؟

- سطل آشغال رو بیار آتیش بزن...

به خیابون ولیعصر رسیدم . خیابون دود و آتیش بود .

امت خداجوی مانتو کوتاه فیلم میگرفتن و شجاعت (احتمالا همسرانشون) در آتش کشیدن بیت المال رو ثبت میکردن.

- خانم ببخشید !

- چیه؟

- کی برا بی بی سی می فرستید؟

... !!!

بوی گاز چشمم رو سوزوند.

به سمت دانشگاه تهران حرکت کردم.

نزدیکای کارگر بودم. از کنار یکی از گارد ویژه ها رد شدم.

- آقا پسر . از کوچه پس کوچه ها برو. ریش داری ، میزننت!

راست هم می گفت. این جماعت وحشی که به کسی رحم نمی کنه.

تقاطع بلوار کشاورز و کارگرشلوغ بود . یه سمت گارد و سمت دیگه امت خدا جو.

یکی از مامورها به خانم میانسالی که میخواست در خیل امت خدا جو باشه گفت: خانم ، 20 بار بهت میگم اونجا شلوغه . نمی تونی بری! چرا گوش نمیدی؟

- به تو ربطی نداره . خونه ام اینجاس دوست دارم برم!

بوی دود فضا رو پر کرده بود.

ساعت 11.30 و نزدیکای اذان ظهر بود.

امت خداجو با ماشین های شاسی بلند و شاسی کوتاه و ... سر تقاطع بوق ممتد میزدن.

این بوق ها ، عده ای رو به وجد آوردبود .( به قول بچه ها مثل وقتی که به خر تی تاب میدی!)

- آخ جون . ببین! همه تو خیابون دارن بوق میزنن. نیگا کن! همه مخالف نظامن!

- ببخشید! میدونید نماز ظهر عاشورا یعنی چی؟

به سمت امیر آباد حرکت کردم. صف نماز تو مسجد امیر تشکیل شده بود.نماز ظهرعاشورا رو خوندم.

نذری ظهر عاشورا رو گرفتم. به سمت خونه راه افتادم.

کارگر هنوز شلوغ بود. دود از بلوار کشاورز دیده می شد.

- مرگ بر ... .

- خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست!

جمعیت به سمت صدا برگشت. 

دیگه نمی تونستم بغضم رو فرو بخورم.

جمعیت به هر سمتی می دویدن و فرار میکردن چون گارد امنیتی داشت به سمت بالا میومد.

برگردید ! نترسید! نترسید! ما همه با هم هستیم!

کسی به صدا توجهی نمی کرد.

رنگ چهره ها به گچ می گفت : زکی!

....................................................................

دلم خیلی گرفته بود. حرمت شکنی عاشورا ؟ توهین به نایب امام زمان؟

هیچ چیز نمی تونست این زخم رو التیام بده جز دیدن آقا.

نماز مغرب و عشا رو که خوندم به سمت بیت راه افتاد.

جمعیت خیلی زیاد بود و دل ها از اخبار ظهر عاشورا خون.

تصویر آقا بر صفحه نمایش ظاهر شد.

"وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد ، ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد"

دلم آرام شد .

یزیدیان به گوش! زبیریان به گوش!

اینجا تهران است . سرزمین سلمان فارسی.


نوشته شده در جمعه 89/9/19ساعت 7:21 عصر توسط محمدعلی زرین نظرات ( ) |

شایدبرای خیلی ها هم مثل من این جریان تازگی داشته باشه که امام خمینی (ره) یکبار در سال 58 فوت کرده بودند ولی به لطف خدا و دعای خیر عارف واصل حضرت ایت الله بهجت (ره) ، ملت ایران 10 سال دیگه ، یکی از سختترین دهه هایش را در سایه زعامت امام روح الله پشت سر گذاشت.

ماجرای زیر رو بنده بدون واسطه از حاج شیخ علی آقای بهجت ، فرزند آیت الله بهجت (ره) شنیدم؛

سال 58 بود. به دلیل وجود ناامنی ها و ترورها به ما گفته بودن که درب خونه رو شب ها به روی هیچ کس باز نکنیم.

یه شب صدای کوبیدن در اومد. توجهی نکردیم.

سه بار دررو زدن. کی میتونه این وقت شب با ما کار داشته باشه؟

آقا (آیت الله بهجت) به قصد باز کردن در به راه افتادن.

گفتم : آقا ما به خاطر امنیت ٍ شما در رو باز نمی کنیم ، حالا شما خودتون میخواید برید پشت در؟

گفت: شما کاری نداشته باید. اینها با من کار دارن.

بعد از چند دقیقه آقا برگشتن.

فرمودن: امام رو بردن.

گفتم : یعنی چی؟

گفت امام رفتنی شد.

آقا به راز و نیاز مشغول بودن . همون دعاها و نمازهایی که اون رو بالاترین لذت در دنیا میدونستن.

بعد از دو سه روز، آقا با لبخند فرمودن: امام رو 10 سال دیگه به ما بخشیدن.

من اون موقع نفهمیدم منظور آقا چیه!

بعدا به ما خبر دادن که امام حالشون بد شده و ناگهان افتادن. کل علائم حیاتیشون قطع شده بوده . به طوری که سید احمد بالا سر امام گریه میکردن. ناگهان می بینن علائم حیاتی امام بر میگرده و  امام دوباره سلامتی خودشون رو به دست میارن.

به هر حال خدا امام رو 10 سال دیگه به ملت ایران هدیه داد تا رهبری انقلاب به نایب خلف امام روح الله یعنی امام خامنه ای برسه.


نوشته شده در دوشنبه 89/8/24ساعت 12:28 صبح توسط محمدعلی زرین نظرات ( ) |

من می خواستم عشق زن را با پرستش خدای یگانه مخلوط کنم. می خواستم "پروانه" را بپرستم و این پرستش را در فلسفه وحدت ، جزئی از پرستش خدا بشمارم؛ می خوا ستم در وجود او محو شوم و "حالت" فنا را تجربه کنم ، میخواستم زندگی زناشویی را به پرستش و فنا و وحدت بیامیزم ، می خواستم خدا را لمس کنم، می خواستم جسم و روح را بیامیزم ،می خواستم هستی را در خدا و خدا را در پروانه خلاصه کنم... ولی او چنین ظرفیتی نداشت و شاید دیگر کسی پیدا نشود که چنین ظرفیتی داشته باشد ... درک این واقعیت یک یأس فلسفی در من ایجاد کرده ، احساس تنهایی شدیدی می کنم . تنهایی مطلق... گاهی فکر میکنم که خدا نیز تنها بوده که انسان را آفریده تا از تنهایی به درآید.

....................................

ای خدا، من باید از نظر علم از همه برتر باشم تا مبادا که دشمنان مرا از این راه طعنه زنند . باید به آن سنگدلانی که علم را بهانه کرده و به دیگران فخر میفروشند ثابت کنم که خاک پای من هم نخواهند شد . باید همه آن تیره دلان مغرور و متکبر را به زانو در آورم ، آنگاه خود خاضع ترین و افتاده ترین فرد روی زمین باشم.

...............................................

اینها سخنانی بود از آن مردی که همه چیز را در خدا می دید. آنجا که « خدا بود و دیگر هیچ نبود» .


نوشته شده در شنبه 89/8/15ساعت 11:49 عصر توسط محمدعلی زرین نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >


Design By : ParsSkin.com