کارون
روزگار آزگاری است، «الجزیره» جنون گرفته. با فتوشاپ قتل هابیل را انداخته گردن بسیجیها و میگوید: «همت» را در «جزیره مجنون» لباسشخصیها کشتهاند. همت گرچه پیراهن سپاه به تن داشت ولی خودش لباسشخصی بود. بسیجی بود. ما بسیجیها 300هزار شهید دادیم، بدون محاسبه عمار یاسر. نورعلی شوشتری را هم حساب نکردیم اما شما تعداد شهدایتان با فتوشاپ هم به عدد 30 نمیرسد. من قبرهای قطعه منافقین را شمردهام. شهدای بسیج را با ماشین حساب باید تخمین زد و کشتههای شما را با انگشتان دست... اینجا ما با عدهای طرفیم که سر مزار ندا میخواهند فاتحه انقلاب را بخوانند. گذشت دوره وصیتنامه نوشتن. الان بازار بیانیه دادن و نامه فرستادن داغ است. و سران فتنه، عجبا که برادریشان را به ضدانقلاب ثابت کردهاند اما ارثشان را از انقلاب، از خون تو میخواهند. تو ساده بودی که میگفتی ما همیشه به انقلاب بد سلام نتوانستم مقابل کسانی که وطنم را رنگ می کنند و یوسف هر بازار می سازند ساکت بمانم.صراحت لهجه را به بغض گره خورده در گلویم ببخشید. نه ! امیدی به شما نیست، حقارت ، آزاد آبروی وطنم یوسف بازار شده ست شیختان با همه شیرینی و شهرآشوبی راه بر مشت گره کرده ی مردم بستید حرم از دست حرامی نگرفتیم که باز پاکدامن وطنم را به کسی نفروشید بی وضو زائر این خاک نباید! چه کسی الغرض معنی آزادی اگر این باشد برگرفته از : http://merfan.parsiblog.com/ دیگر از این همه نیرنگ به تنگ آمــده است هان ببینید چه دندان به غضب می سـایند فـاش پیـداست کـه از غیـظ برافـروختـه اند دیگر از این همه نیرنگ به تنگ آمــده است هان ببینید چه دندان به غضب می سـایند فـاش پیـداست کـه از غیـظ برافـروختـه اند وبلاگ: http://bedahe.blogfa.com/ جانا زهجر رویت شب تا سحر بسوزم شب تا سحر برایت با اشک تر بسوزم چون صبح می شود باز تا شام من غمینم با این غمی که دارم شام دگر بسوزم در رهگذر بیایم از تو سراغ گیرم چون کام برنیاید در رهگذر بسوزم با دوستان نشینم ، باذکر تو قرینم از جمع دوستان باز من بیشتر بسوزم چون آفتاب بینم ، ای آفتاب عالم چون زیر ابر هستی من بیشتر بسوزم هر جا قدم گذارم در سوز و ساز هستم هم در حضر رهجرت هم در سفر بسوزم تو از علی صافی گیری خبر چه نیکوست چون نیستم ز حالت من با خبر بسوزم هکاریم. این صف را که میبینی، استثنائا با فتوشاپ درست نشده و صف طلبکاران از انقلاب است. به مهندس هم که ریاستجمهوری را بدهی، شیخ را به چه راضی کنی؟
از نبرد رویارو جیم زدهاند و به گزینه جیم SMS میدهند!! از مردان با حجاب بیش از این توقعی نیست. اعتراض را به وادی ابتذال کشاندهاند. کم مانده بگویند هر کس در مستراح، 3 بار آه و 2 بار سیفون را بکشد، این طرفدار جنبش سبز است. ما به این بچهبازیها فقط میخندیم! وقت ما به «ساعت گرینویچ» تنظیم نشده، مقدس است. این چند ساعتی که تا «ظهور» مانده، حیف که به بطالت بگذرد. «زمین ابتذال» جای مبارزه ما نیست. ما بزرگتر از آنیم که شما را دشمن خود بدانیم. دشمن من در «تلآویو» است و میخواهد عرصه را بر «سید خراسانی» تنگ کند تا جلوی ظهور را بگ
دشمن من مسلح به کلاهک هستهای است نه مجهز به .SMS من کارهای مهمتری دارم، حتی مهمتر از دعوا با پسر همت. بصیرت من به من اجازه نمیدهد به گزینه الف SMS بدهم. رای من به گزینه ظهوراست.
من اهل صدم نه نود. فردوسیپور به درد گزارش بازی منچستر با چلسی میخورد و اینکه آیا دختر خاله همسایه دیوار به دیوار فرگوسن، از سگش راضی شده یا نه. من در اوقات فراغتم گزارش محرمانه موساد را میخوانم که «لیبرمن» سوتی داد و یک جاهایش را لو داد.
من در اوقات فراغتم گزارش محرمانه موساد را میخوانم که «لیبرمن» سوتی داد و یک جاهایش را لو داد. صهیونیسم میخواهد «مهدی» را برباید اما موسای ما به نیل افتاده و از دستان پست در امان است و هتاکین میخواهند از دریای آن 13 میلیون، ماهی اغتشاش بگیرند و با فتوشاپ، خود را دشمن ما جا بزنند. دشمن من در اتاق بیضی نشسته است، نه کسانی که در چتروم با دختران فراری، بازی میکنند. ره به جایی نخواهند برد گمرهان. من حریف خود را میشناسم...
در این روزگار آزگار، این ما هستیم و جنگ روزگار. روزگاری که سردار! با ما سر ناسازگاری دارد. من نه با پسر تو دعوا دارم نه با دختر باکری. من عاشق مادرانی هستم که چون تویی را در دامن خود پرورش دادند. من عاشق تو هستم که در وصیتنامهات به جای تقسیم ارث، دفاع از ولایت فقیه را برایمان ترسیم کردی. سردار! من عمار نیستم اما طلحه و زبیر برایم کامنتهای تهدیدآمیز گذاشتهاند و من در نبود تو و باکری، در خط مقدم اینترنت تنها ماندهام. گلولههای گوگل به جان قلم من افتادهاند و هکرهای خداجو میخواهند آرمان مرا هک کنند. وصیتنامهات را بفرست سردار...
هرچه خواهید بگویید جسارت ، آزاد
ثمن بخس ، فراوان و تجارت ، آزاد
فتویِ فتنه فرستاد : شرارت ،آزاد
تا به دشمن شود انگشت اشارت، آزاد
پیک و پیغام فرستید که غارت، آزاد
خاصه این فرقه ی از قید طهارت ، آزاد
گفته این قوم نجس را که زیارت ، آزاد؟
وقت آن است بگوییم اسارت آزاد
با علی لشکر شبرنگ به جنگ آمـده است
کـه به پیکـار "علـی" شیـر عـرب مـی آینـد
و چه کیـن ها که در انبان دل اندوخته اند *
ظـــاهـــرا غصــهء میراث پـیـمـبـــر دارنـــد
تــا علــی را مـگـر از مسنـد دیـن بـر دارنـد
پس چه در خانه نشستیم؟ علی تنها ماند
منتظــر بهـر چـه هستیم؟ علـی تنهـا مـاند
پـای در معـرض حفـره اسـت، مراقب باشیم
کـوفــه آبستـن کفــر اسـت، مراقـب باشیـم
با ولـی باش مگـو راه ولایـت سخــت اسـت
آنکــه هـم پـای ولایـت نـرود بـدبخــت اسـت
این چه فتنه است که آفت زده ایمــان ها را
"ایـن عمــار" کـه روشـن بکنــد جــان هـا را
"ایـن عمــار" کــه تـبـیـیــن حقــایق بکند**
"ایـن عمــار" کــه از دسـت شمــا دق بکند؟
خصم در گوشه نشسته است که تزویر کند
نکـنــد بــاز تــو را فـتـنــه زمـیــن گـیــر کـنــد
نکـنــد بــا شـتـــر مـعــرکــه هـمـــراه شـوی
نکـنـــد مـثـل "بنی ساعده" گـمــراه شـوی
خـصــم خـصــم است ولو یار نمــاید خود را
در پــس دیــن تــو انـکــار نـمـــایـد خـــود را
دشمن این مرتبه قرآن سر نی خواهـد بـرد
آنکه اهلست به این شعبده پی خواهدبرد
نـیــزه نـیــزه اسـت ولـو بـر ســر او قـرآن هـا
کفر کفری است که بر خواستـه از ایمان ها
نیزه نیزه است ودراین غائله خون خواهد ریخت
کفر از این سجده بی مغز برون خواهد ریخت
شک نکن بعـد ولی روح ولا خواهد سوخت
کودکی در کبد کرب و بلا خواهد سوخـت...
با علی لشکر شبرنگ به جنگ آمـده است
کـه به پیکـار "علـی" شیـر عـرب مـی آینـد
و چه کیـن ها که در انبان دل اندوخته اند *
ظـــاهـــرا غصــهء میراث پـیـمـبـــر دارنـــد
تــا علــی را مـگـر از مسنـد دیـن بـر دارنـد
پس چه در خانه نشستیم؟ علی تنها ماند
منتظــر بهـر چـه هستیم؟ علـی تنهـا مـاند
پـای در معـرض حفـره اسـت، مراقب باشیم
کـوفــه آبستـن کفــر اسـت، مراقـب باشیـم
با ولـی باش مگـو راه ولایـت سخــت اسـت
آنکــه هـم پـای ولایـت نـرود بـدبخــت اسـت
این چه فتنه است که آفت زده ایمــان ها را
"ایـن عمــار" کـه روشـن بکنــد جــان هـا را
"ایـن عمــار" کــه تـبـیـیــن حقــایق بکند**
"ایـن عمــار" کــه از دسـت شمــا دق بکند؟
خصم در گوشه نشسته است که تزویر کند
نکـنــد بــاز تــو را فـتـنــه زمـیــن گـیــر کـنــد
نکـنــد بــا شـتـــر مـعــرکــه هـمـــراه شـوی
نکـنـــد مـثـل "بنی ساعده" گـمــراه شـوی
خـصــم خـصــم است ولو یار نمــاید خود را
در پــس دیــن تــو انـکــار نـمـــایـد خـــود را
دشمن این مرتبه قرآن سر نی خواهـد بـرد
آنکه مرداست به این مسأله پی خواهدبرد
نـیــزه نـیــزه اسـت ولـو بـر ســر او قـرآن هـا
کفر کفری است که بر خواستـه از ایمان ها
نیزه نیزه است ودراین غائله خون خواهد ریخت
کفر از این سجده بی مغز برون خواهد ریخت
شک نکن بعـد ولی روح ولا خواهد سوخت
کودکی در کبد کرب و بلا خواهد سوخـت...
Design By : ParsSkin.com |