کارون
نکته اول درباره پیغمبر مىگوید: انَّکَ مَیِّتٌ وَ انَّهُم مَیِّتونَ نکته دوم و آن نیازهای ثابت و متغیر انسان منطق مبتنى بر اصل تغییر راجع به مسئله تحول زندگى بشر منطقهاى گوناگونى هست. بعضى- که حتماً شما با آنها برخورد کردهاید یا در نوشته هایشان دیدهاید- وقتى که وارد این مسئله مىشوند و مىگویند اسلام نمىتواند براى عصر ما کافى باشد، به یک اصل فلسفى استدلال مىکنند، مىگویند قانون اصلى این جهان تغییر و حرکت است، هیچ چیزى در این جهان ثابت نیست و حتى در دو لحظه به یک حال نیست. همین خودِ ما که اینجا نشستهایم مثلًا خیال مىکنیم ما که دیروز بودیم با ما که امروز هستیم صد درصد یکى هستیم در صورتى که ما در امروز نسبت به ما در دیروز خیلى تغییر کردهایم منتها تغییر نامحسوس. اینکه به چشم دیده نشود دلیل بر عدم آن نیست. فلاسفه درباره مسئله حرکت در عالم که اصلًا ماهیت این عالم حرکت و تغییر و تبدل است، خیلى سخنان گفتهاند. حتى حکماى اسلامى مىبینید که قائل به حرکت جوهریه شدهاند و طبیعت را مساوى با حرکت و تغییر دانستهاند. این افراد مىگویند وقتى که اساسىترین اصل در این جهان تغییر باشد و هیچ چیزى در این جهان جاویدان نباشد، دین هم یکى از آن چیزهاست، پس نمىتواند جاوید بماند. همه چیز در این عالم بر ضد جاوید ماندن است. پاسخ اگر مسئله فقط به این صورت به شکل فلسفى خالص طرح بشود، جواب خیلى سادهاى دارد و آن این است: آنچه که در جهان متغیر است پدیدههاى مادى جهان هستند. در اینکه پدیدهها متغیرند شکى نیست. لهذا پیغمبر خودش چون یکى از پدیدههاى جهان است متغیر است یعنى به صورت یک نوزاد متولد مىشود، دوران کودکى را طى مىکند، جوان مىشود، پیر مىشود و مىمیرد. انَّکَ مَیِّتٌ وَ انَّهُم مَیِّتونَ . ولى سخن درباره قوانین جهان است: آیا قوانین جهان هم متغیر است؟ خورشیدِ ما مسلّم پیر خواهد شد و روزى خواهد رفت. ستارگان هم همینطور. تمام گیاهان و حیواناتى که در عالم هست مشمول این امر هستند. ولى آیا این دلیل مىشود که قوانین فیزیک یا قوانین زیست شناسى هم کهنه بشوند؟ اسلام قانون است نه پدیده و آنچه متغیر است پدیده است. قرآن هم مىگوید اسلام باقى مىماند ولى پیغمبر مىمیرد: مصطفى را وعده داد الطاف حق گر بمیرى تو نمیرد این سَبَق درباره پیغمبر مىگوید: انَّکَ مَیِّتٌ وَ انَّهُم مَیِّتونَ ولى درباره اسلام و قرآن مىگوید: انّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ انّا لَهُ لَحافِظونَ . البته این کاغذها و جلدهاى قرآنها کهنه مىشود ولى آن که هست حقایق قرآن است. اسلام از نوع معنى است نه از نوع صورت. پس ما باید بحثى روى معانى بکنیم. باید ببینیم اسلام که به صورت یک قانون است تا چه اندازه شکل قانون طبیعى را دارد یعنى هماهنگ با فطرت طبیعت و ساختمان طبیعت است. اسلام بیان کننده قانون است. قانون اسلام در واقع یک قانون موضوعه نیست، یک قانون طبیعى است که از طرف خدا بیان شده و در این قانون، طبیعت اجتماعى بشر در نظر گرفته شده است. این قانون، مدار زندگى بشر را تعیین مىکند. نمىخواهم بگویم که به این دلیل اسلام باقى است؛ مىخواهم بگویم اگر ما- مثل بسیارى از کسانى که در نوشتههاى خودشان مىنویسند- تکیهمان تنها روى اصل تغییر، این اصل فلسفى، باشد فوراً به ما جواب مىدهند که این حرف درست نیست، آنچه متغیر و کهنه شدنى و فرسودنى و مردنى و از بین رفتنى است پدیدههاست ولى قانونها مشمول این مطلب نیست، روى قانون جداگانه باید بحث کرد. منطق دوم: قانون زندگى بشر متغیر است عدهاى که نظر دقیق ترى دارند روى قانونها بحث مىکنند، مىگویند راست است، ما از این نظر نمىگوییم [اسلام جاودان نیست] که قانون طبیعت تغییر و تحول است بلکه از آن نظر مىگوییم که اصلًا قانون زندگى بشر از آن نظر که زندگى بشر است متغیر است، چرا؟ به همان دلیلى که عرض کردیم: چون بشر موجودى است که خودش مسئول خودش است و زندگى بشر متطوّر و متحول است نیازهاى بشر تغییر مىکند. قانون وضع مىشود براى رفع نیازهاى بشر. قانون، ارائه طریقه شرافتمندانه و عادلانه رفع نیازمندیهاى بشر است. پس ریشه قانون نیازمندیهاى اجتماعى است. مىرویم سراغ نیازها: آیا نیازهاى بشر همیشه یک جور است یا نیازها متغیر است؟ نیازهاى بشر متغیر است. بشر در دوره صیّادى و شکارگرى یک نوع نیاز داشت، در دوره کشاورزى نوع دیگرى از نیاز پیدا کرد. در عصر ما که عصر ماشین است، ماشین به دنبال خودش نیازهاى دیگرى آورده است. نیازها کهتغییر کند قانون هم طبعاً باید تغییر کند. از نظر این عده معنى اینکه مقتضیات زمان فرق مىکند این است که نیازهاى بشر تغییر مىکند. مثالى ذکر مىکنیم: آیا در صدسال پیش بشر نیاز داشت که براى خیابانها و ترافیک شهر یک سلسله مقررات راهنمایى وضع کند که مثلًا از طرف راست حرکت کنند، سبقت در چهارراهها جریمه دارد؟ خیر، براى اینکه چنین نیازى نبود. در عصر الاغ سوارى ترافیک به عنوان یک مسئله براى بشر وجود نداشت. این یک مسئلهاى است که ماشین به وجود آورده است. و همچنین بسیارى از مقررات بین المللى. مثلًا مقررات کشتیرانى بین المللى که در اقیانوسها در شاهراهها حقوق بین المللى چه اقتضا مىکند. اصلًا نیازش در قدیم نبود. نیاز، نیاز جدیدى است و قانون قانون جدیدى. یا در مقررات هوایى میان ملتها، مقررات مشترک و عمومى وجود دارد. چون نیازها تغییر مىکند پس قوانین باید تغییر کند. پاسخ این سخن البته سخن دیگرى است و روى این مطلب باید بحث شود. این مطلب راست است که شرایط زندگى بشر متغیر است و نیازهاى بشر تغییر مىکند ولى مطلب به این سادگى نیست. بشر یک نیازهاى ثابت و همیشگى دارد و یک نیازهاى متغیر و موقت. همه نیازهاى بشر متغیر نیست. نیازهایى که مربوط به معنى زندگى انسان است ثابت است و نیازهایى که مربوط به شکل و صورت زندگى انسان است متغیر و متحول است. شما نمىتوانید این مطلب را که شکل زندگى دائماً تغییر مىکند دلیل بگیرید که روح زندگى هم همیشه باید تغییر کند. مسائل دینى متوجه روح زندگى است نه شکل زندگى. شما اگر در خود اسلام مطالعه کنید- و این از ممیّزات اسلام است- در یک جا نمىبینید که اسلام روى شکل و صورت زندگى تکیه کرده باشد، بگوید من همین صورت را مىخواهم، این صورت نباید تغییر کند. همیشه روى روح و معنى زندگى تکیه مىکند. انسان و جهان هم همین گونه است. اینکه مىگویند جهان همه چیزش تغییر مىکند، آن جور «همه چیز» هم درست نیست. طبیعت، وجهه متغیر جهان است اما اگر جهان یک وجهه ثابتى نمىداشت این وجهه متغیر را هم محال بود داشته باشد. اگر همه چیز تغییر کند- آنطور که هراکلیتوس در قدیم گفته است و در عصر ما خیلى دنبال کردند- و هیچ چیزى به هیچ وجهى و به هیچ وجههاى در دو لحظه در یک حال باقى نماند، میان گذشته و آینده هیچ ارتباطى نمىتواند برقرار باشد و هیچ قانونى نمىتواند در عالم باشد. ولى همین عالم با این وجهه متغیرى که دارد- که طبیعت وجهه متغیر عالم است- یک وجهه ثابتى هم دارد که نگهدارنده این وجهه متغیر عالم است که اگر آن وجهه ثابت نبود این وجهه متغیر هم وجود نمىداشت. حکماى اسلامى که حرکت جوهریه را مطرح کردهاند، توجه به وجهه ثابت عالم هم کردهاند. گفتهاند طبیعت متغیر است اما این طبیعت روحى دارد که آن روح همیشه ثابت است. مولوى در همین زمینه اشعارى عالى دارد، مىگوید: قرنها بر قرنها رفتاى همام وین معانى برقرار و بر دوام آب مُبْدَل شد در این جو چند بار عکس آن خورشید دائم برقرار پس بنایش نیست بر آبى روان بلکه بر اقطار عرض آسمان این صفتها چون نجوم معنوى است وان که بر چرخ معانى مستوى است در کل جهان یک حقایق ثابتى است و یک وجهه متغیر. در خود ما [همینطور است.] ما اگر یک روح و یک حیات ثابت و یک منش مشخص نمىداشتیم، این پیکر متغیر را هم نداشتیم. اینکه ما ما هستیم، ما همان آدم چهل سال پیش و پنجاه سال پیش هستیم با اینکه تمام این بدن ما چندین بار تغییر کرده و ریخته، قسمتى از آن به صورت ناخن در زباله دان ریخته، قسمتهاى دیگرش به صورتهاى دیگر، مثلًا سلولهاى پوست بدن ما به شکلى مثل پوسته ریخته است و به شکلهاى دیگرى دفع شده است و آن بدن ده سال پیش ما حالا خدا مىداند که در کدام زباله دانیهاست ولى ما ما هستیم، به خاطر آن است که روح ما باقى است. زندگى اجتماعى بشر هم عیناً مانند همان اندام بشر است و مانند همه جهان است، یک روح ثابت دارد و یک پیکر متغیر.
اسلام قانون است نه پدیده و آنچه متغیر است پدیده است. قرآن هم مىگوید اسلام باقى مىماند ولى پیغمبر مىمیرد:
مصطفى را وعده داد الطاف حق گر بمیرى تو نمیرد این سَبَق
ولى درباره اسلام و قرآن مىگوید: انّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ انّا لَهُ لَحافِظونَ
مسائل دینى متوجه روح زندگى است نه شکل زندگى.
شما اگر در خود اسلام مطالعه کنید- و این از ممیّزات اسلام است- در یک جا نمىبینید که اسلام روى شکل و صورت زندگى تکیه کرده باشد، بگوید من همین صورت را مىخواهم، این صورت نباید تغییر کند.
همیشه روى روح و معنى زندگى تکیه مىکند.
Design By : ParsSkin.com |